loading...

VIOLET

Content extracted from http://purplemoon.blog.ir/rss/?1739745008

بازدید : 371
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 17:47
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

VIOLET

روزایی بوده که لج‌بازی کردم!

با خودم.

روزایی بوده که بی دلیل و فقط بخاطره یه دلیل احمقانه دلم میخواسته قهر کنم و دور شم.

تمام اون روزا رو به یاد میارم.

زمانایی که بی‌توجه به اشکی میخواست از چشمام بریزه پشتم رو به ادما میکردم و ازشون دور میشدم.

اره! ازشون فرار می‌کردم.

فرار میکردم تا به خودم بفهمونم دارم اشتباه میکنم،دارم کاره غلطی رو انجام میدم!.

من مدام در حاله فرار کردن بودم ، قدم‌هام رو تند تند بر‌میداشتم و ته دلم دعا میکردم هیچ‌کس منو ندیده باشه!. هیچ‌کس متوجه رفتنم نشده باشه.

و همیشه یه صدایی بود که منو متوقف میکرد.

اون باعث میشد بایستم و پشت‌سرم رو نگاه کنم.

باعث میشد برگردم و الکی لبخند بزنم. جوری رفتار کنم که انگار من شاد ترین ادمه دنیام و هیچ‌اتفاقی برام نیوفتاده.

هیچ‌کس مقصر توقف من نیست جز خودم! خودمم که کم میارم و بر‌میگردم.

خودمم که خودمو با بهونه‌‌های مسخره‌اروم میکنم.

با خودم میگفتم : " فقط بخاطره اینکه.." و بعد بر‌میگشتم و لبخند میزدم.

به همین سادگی.

من کسی‌م که دیر یا زود سقوط میکنه. کسی که پایان راه‌ش رو میدونه اما می‌ایسته. می‌ایسته و با شنیدن اون صدا خودشو دلگرم میکنه.

به اینکه، فقط یک روزه دیگه لبخند بزنه.

اون روزا همیشه به خودم میگفتم احمق.

میگفتم احمق چون حاظر نبودم نشون بدم ناراحت‌شدم.

چون حاظر نبودم نشون بدم حالم بده.

چون همه‌چیو تو خودم نگه میداشتم و فقط چیزایی رو به زبون میاوردم که دیگه برام تکراری ‌شدند.

وقتی یکی ازم میپرسید

_اوضاع خونه چجوریه؟

من لبخند میزدم و میگفتم خوبه.

و این قلبم رو به درد میاورد.

چون من هرگز منتظر همچین سوالی نبودم!

چون نیاز داشتم بجای پرسیدن : خوبی؟ ، اوضاع چجوریه؟ .

فقط چند ثانیه به چشمام نگاه میکردید.

فقط چند ثانیه اون قطرات موج‌دار رو می‌دید.

چشمای من همیشه خیسن.

همیشه منتظره یه تلنگرن تا ببارند.

اونوقت می‌فهمیدید من واقعانم خوب نیستم.

می‌فهمیدید تمام این حالم یه بهونه‌ست.

می‌فهمیدید خنده‌هام کوتاه و گذرا هستند.

تا حالا خنده‌های اجباریم رو دید؟

همونایی که بی‌دلیلن.

همونایی که خیلی خیلی از ته دلن و منو به زمین میندازند.

اونا سقوطم رو نشون میدن.

اونا قلبه شکستم رو نشون میدن.

من هیچوقت به روی خودم نیاوردم.

هیچوقت نشون ندادم که حالم بده.

هیچوقت به زبون نیاورم کلماتی که توی مغزمه.

_نه!

_ لطفا تمومش کن

_ ازم فاصله بگیر!

_ حالم ازت بهم میخوره

_ متنفرم ازت!!

_ دوستت دارم

_ لطفا گریه نکن

_ ناراحت نباش.

_ تو خوشگلی.

_ میخوام بمیرم

_ میخوام تنها باشم

_ فقط درکم کن.

من هیچوقت نتونستم این کلمات رو زمانی که نیاز بود به زبون بیارم.

در عوض تنها کاری که انجام دادم ، عادی رفتار کردن بود.

جوری که حالا بلدم چجوری میشه عادی بود.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 13
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 5
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 249
  • بازدید سال : 622
  • بازدید کلی : 22355
  • کدهای اختصاصی